یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

یاد اون جانباز به خیر

داستان کاریکاتورهای روزنامه دانمارکی علیه پیامبر اسلام را که فراموش نکرده اید.
همه معترضان می شکستند، می سوزاندند، پاره می کردند،
فحش می دادند، تحریم می کردند، فریاد می زدند و بر سر و سینه می کوبیدند.
اما یک جانباز در تهران کاری کرد که باید تمام قد ایستاد در مقابل این همه شعور و شرف و انسانیت ...
در آن رونق بازار\" زدن و شکستن و خرد کردن و تحریم کردن \" ،
یک جانباز در تهران رفت روبروی سفارت دانمارک یک سکو گذاشت.
بعد رفت بالای آن در حاليکه هنر نقاشی و رنگ و بومش را هم با خودش برده بود.
او می توانست پرچم آتش گرفته دانمارک را نقاشی کند یا هر نقاشی لبریز از خشم و نفرت را.
اما او همه هنرش را ریخت روی بوم و زیباترین تصویر را از حضرت مریم ترسیم کرد.
او با مهربانی تمام، ظرفیت یک مسلمان را به رخ همه کشید.
او ثابت کرد اعتراض فقط در شکستن و آتش زدن نیست ...
\" زیبایی\" می تواند نماد یک \"اعتراض\" باشد

کاش از آفتاب یاد میگرفتیم که بی دریغ باشیم در غم ها و شادیهایمان
حتی در نان خشکمان و کاردهایمان را جز برای قسمت کردن بیرون نکشیم ...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:کاش ,افتاب,تحریم,دانمارک,جانباز,نقاشی,رنگ,بوم,شعر,شعور,اسلام,قران,شادی,
  • اینجا نقطه ی صفر است !!!

    اینجا نقطه ی صفر است !!!

    اینجا از فکر ِ تــو ،

    هر چه جمع میزنم ، هر چه کم میکنم ، فرقی نمیکند !

    اینجا روز و شب دیگر معنا ندارد !

    اینجا ، قطب ِ دلتنگی و مرز ِ بی کسی ست !

    اینجا برای با تو ماندن ، گمرکی می گیرند !!

    اینجا همه چیز نسبی ست !

    اینجا ، خودپرستی بازارش از محبّت گرمتر است !

    اینجا نقطه ی صفر است !!!
    ...
    اینجا ، دلها یخ می بندند و دستها هم !

    اینجا ، فقط اینجاست !!

    اینجا دروازه های ِ رویا بسته است و بالهای ِاندیشه شکسته !

    اینجا نقاشهایمان کورَند و شاعرانمان ، دروغگو !!

    اینجا حقیقت نایاب شده !

    کاش میشد بروم...

    اینجا ،

    جادّه ها ، بن بست اند !!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:اینجا,نقاشی,دست,گرم,گمرک,دلتنگی,شب,معنا,مرز,بی کس,محبت,اندیشه,
  • سرگرمی.

    عزیزم
    خیلی وقته می خوام یه موضوعی رو بهت بگم
    اما روم نمی شه…
    من…
    من عاشقت شده ام
    با من ازدواج می کنی ؟
    به نظرت این متن رو واسه اونی که دوستش دارم بفرستم خوبه؟
    گفتم تو دختری، اخلاق دخترا رو بهتر می شناسی!
    .

    پیامک خنده دار

    دو تا توصیه مهم برای زندگی سالم
    ۱٫ همیشه حقیقت رو هرچقدر هم که تلخ و خطرناکه با قدرت بگید
    ۲٫ بلافاصله پس از گفتن فرار کنین !
    .
    .
    .
    هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید
    چون اون بنده خدا
    به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !
    .
    .
    .
    یه سوال دارم
    چرا وقتی شلوار سفید میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سیاهه !؟
    ولی وقتی شلوار مشکی میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سفیده !؟
    .
    .
    .
    جوک و اس ام اس جدید
    آیا از بستن بند کفشتون خسته شدید؟
    نگران نباشید
    کافیه بند کفشتون رو با هدفونتون عوض کنید
    وقتی حواستون به هدفون نیست خودش گره میخوره !
    .
    .
    .همسایمون عروسی داشتن

    دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟

    پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه !


    *

    *

    پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟

    میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.

    میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !

    *

    *

    رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.

    یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟

    پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم !

    *

    ۲تا سطل رنگ گرفتم دستم ، همسایه اومده میگه میخواید نقاشی کنید ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوایم ریاضی حل کنیم !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:پیامک,خنده دار,دختر,اخلاق,سالم تلخ,خطرناک,عیب,سرزنش,بهتر,مانور,نقاشی,ریاضی,
  • فرق بچه های قدیم و جدید:قبول دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    بچه 9 ساله الان
    کامپیوتر داره
    اینتزنت داره
    فی.سبو.ک داره
    توی.یتر داره
    ایکس باکس داره
    پی اس تری داره
    آیفون داره
    ویدیو سی دی داره
    موبایل داره
    آیپاد داره...

    بچه 9 ساله زمان ما
    دفتر نقاشی داشت
    خمیر بازی داشت
    دبرنا بازی میکرد با نخود و لوبیا
    توپ دو لایه میکرد که حس توپ چهل تیکه بهش دست بده
    گل یا پوچ، چشمک، شاه دزد وزیر، اسم فامیل، هفت سنگ
    دیگه فوق فوقش یه آتاری یا میکرو با کلی التماس براش میخریدن.





    قبول دارید یا نه؟؟!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:فرق,قبول,بچه,نقاشی,لوبیا,توپ,سنگ,چشمک,ایفون,موبایل,اینترنت,میکرو,التماس,چهل,طنز,,
  • اعتراف می کنم

    اعتراف می کنم که: اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!






    اعتراف می کنم که: به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه . . .





    اعتراف می کنم که: امشب بعد از ۱ سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!





    اعتراف می کنم که: هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد گفتم این جایزه سیگاره!





    اعتراف می کنم که: تو اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف هم تلویزیون. ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه پخش شد کف آسفالت!





    اعتراف می کنم که: تا سن ۱۳-۱۲ سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.





    اعتراف می کنم که: بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.





    اعتراف می کنم که: رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جای اینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!





    اعتراف می کنم که: اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.





    اعتراف می کنم که: بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.





    اعتراف می کنم که: ۲ ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.





    اعتراف می کنم که: مامان بزرگ خدا بیامرزم توی ۹۵ سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا… حالا خندمون قطع نمی شد.





    اعتراف می کنم که: یکی از شب های قدر ساعت ۴ صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!





    اعتراف می کنم که: من نماینده کلاسم و هفته پیش امتحان باکتری شناسی داشتیم. قبل از اومدن استاد عکس باکتری رو کاملا خنده دار رو تخته کشیدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتریه. وسط امتحان، استاد باکتری دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من این شکلی ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. دیدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اینجوری میگن. فکر نکنم کسی از ۸ نمره بیشتر از ۳ بگیره!





    اعتراف می کنم که: موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.





    اعتراف می کنم که: بچه که بودم وقتی فیلم می دیدم، همش با خودم می گفتم چرا هرکی از جلو تیر می خوره، از پشت می افته؟ یعنی روی سمتی که تیر خورده نمی افته. با خودم می گفتم لابد نمی خوان بیشتر تیر بره تو تنشون و دردشون بگیره دیگه…





    اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!





    اعتراف می کنم که: بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!






    اعتراف می کنم که: من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره و کلاس تعطیل بشه . . .





    اعتراف می کنم که: همین که چشم مامانم رو دور می دیدم، هرچی تور و پارچه خوشگل داشتیم اعم از سفید و سبز و سرخابی جمع می کردم. یه لحاف کوچولو هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید . . .





    اعتراف می کنم که: بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یاد اون جانباز به خیر

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا